دو بخش دارد: با...با...که میشود بابا همین که هست در آن قاب عکس ،آن بالا همین که زل زده بر چشم های غمگینم نشسته در دل سنگر کنار آن آقا همین که نیست که هم بازی ام شود گاهی اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما...
همین که نیست کشتی بگیرد با من و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا... همین که نیست که با هم به مدرسه برویم و یا به مسجد،هیئت ،خرید یا هرجا همین که نیست مارا مسافرت ببرد شلمچه،تهران،قم ،مشهد امام رضا همین که نیست بگوید :صد آفرین پسرم! همین که نیست کند کارنامه ای امضاء چرا زقاب تکانی نمیخوری ای مرد چرا سراغ نمیگیری از من تنها نگاه کن همه نمره های من عالی نگاه کن تو به این برگه حضرت والا!
شهید رسول بهرودی را از اولین روزهای کارم میشناختم تقریبا 5 روز قبل از شهادتش بهمراه شهید مهرداد مصطفوی سراغم آمدوگفت برای کاربانکی ات به ملارد نمیروی ؟ گفتم چرا قبل از نهار حرکت کردیم هرسه نفر میخواستیم دسته چک بگیریم آنروز کار من و رسول انجام نشد
از شهید مرتضی میری خاطرات زیادی دارم چون ما خارج از محل کار هم گاهی باهم بودیم ضمن اینکه باهم وارد مدرس شدیم روزهای اول کارمان بود با مرتضی بطرف نمازخانه میرفتیم که برادرم یوسف از روبرو با موتورسیکلت آمد مرتضی گفت این پسره خونش با آدم میجوشه اولین نفریه که باهاش رفیق شدم گفتم داداش منه نگاهم کرد و گفت اون کجا و تو کجا ناراحت شدم و گفتم مگه من چمه خندید و گفت تو گلی اما اون یه چیز دیگه ست حالا میفهمم چرا دل این دو با هم گره خورده بود آنها همسفر بهشت بودند
:: موضوعات مرتبط:
شهید میری , ,
:: برچسبها:
شهید میری ,
:: بازدید از این مطلب : 931
شهید محمد زلفی فردی با روحیه عالی چهره ای بشاش و از لحاظ کاری بسیار پر تحرک و شاداب بود من و او در یک روز وارد مدرس شدیم ازین رو حسی متفاوت نسبت به او دارم اینکه گاهی از مشکلاتش با من میگفت خیلی از مواقع با هم بحث سیاسی میکردیم او با مطالعه و آگاه بود وبه مسایل اعتقادی پایبند بود به محض اینکه توی ماشین مینشست میگفت چه حال چه خبر رد از پسرش مهدی صحبت میکرد.
:: موضوعات مرتبط:
شهید زلفی , ,
:: برچسبها:
شهید زلفی ,
:: بازدید از این مطلب : 1076
خاطره شهید جواد سلیمی ازین جهت زیباست که ایشان هنگام شهادت دقیقا 5روز به مراسم عروسی اش مانده بود شاید این مسئله کمی موجب ناراحتی بیشتر خانواده شان شده است اما یک زیبایی در خود نهفته دارد و آن اینکه او زندگی فانی دنیا را ترک کرد تا جاودانه در بهشت بماند.
خاطره اي از مهندس غلامي دارم البته خاطرات زياد است شهيد غلامي فردي تحصيلكرده و مصمم بود درعين جديت بسيار خوش اخلاق بود همين اخلاقش باعث شد خيلي زود با او صميمي شوم آنقدر كه گاهي فراموش ميكردم او جانشين فرمانده است
خوب بياد دارم روزي به او گفتم مهندس انگار نه انگار اينجا سمتي داري با خنده گفت اين ميزها اگر ماندگار بود كه دست ما نميرسيد واقعا اين را از ته قلب ميگفت او هيچگاه از افق ديد يك فرمانده به ما نگاه نميكرد